آترینآترین، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

آترین مامان و بابا

معنی نام آترین

مظهر نور، روشنایی و درخشندگی، زیبارو

آترین از اسامی اصیل پارسی است که در زبان یونانی الهه آتش به این نام خوانده می شود و در کل به معنای پادشاه خورشید است.

تولد 4 سالگي

امروز 4 سالت تموم ميشه . نمي دني چه حسي دارم كه روز به روزبزرگتر شدنتو مي بينم. شدي همه ي دنيام امروز كلي خوشحالي كه قراره همه دوستات و دختر خاله پسر خاله هات پيشت باشن(البته به آريا و آرين مي گي داداش) از صبح با هم با كمك خاله ساناز كيك تولدت و درست كرديدم و ميزتو چيديم.. دوستات نيكا و مهبد هم بودن وقتي خيلي كوچولو بودي يه روز دست بزرگترها نوشابه ديدي و گفتي از اينا منم شيشه نوشابرو حسابي تكون دادم و تو وتي سركشيدي گاز نوشابه گرفتت و ديگه به نوشابه لب نزدي . ببخشيد مامان اين كار به نفعت بود آخه نوشابه فقظ ضرره روز تولدت خوب مجبور بوديم نوشابه بزاريم چون بزرگترها بودن و يكسري بدون نوشابه ساندويچ دوست ندارن وقتي نو...
13 ارديبهشت 1399

روزهای قشنک آترین

آترین جون اومدم با یه عالمه خاطرات خوب و قشنگ تو مردادماه یه روز با شادی و شقایق رفتیم تاتر . اولین بار بود تاتررفتی خیلی هیجان داشتی با تعجب نگاه می کردی تاتر کلوچه های خدا. وقتی باهات صحبت می کردم جواب نمیدادی کاملا محو تاتر بودی امسال روز دختر که بود باهم رفتیم کیک خریدیم ، بابا محسن با کادو کتاب اومد خونه .تو حسابی شاد شدی و میگفتی مامان تولدمه... راستی تولد هر کی میریم می گی مامان تولد منه تو مرداد هم تولد عمو منصور بود که باز هم تولد آترینم بود     از هر پارکی که رد میشیم باید یه سری به تاپ و سرسره هاش بزنی. اینم پارک دانشجو بعد از بازی شهر بازی تیراژه. وارد مرکز خرید که میشیم...
13 مهر 1395

سه سالم تموم شد

آترین دردونه ما یکسالی میشه تنبلی کردم و به وبلاگت سر نزدم.آخه عزیزززم اینقدر سرگرم خودت شدم که دیگه نتونستم وقت واسه کار دیگه بزارم دوستت آرتین (پسر خاله شیرین)یه روز اوخمد خونمون اولش که غریبی کرد و گریه با تعجب بهش نگاه میکردی آخه خودت وقتی جایی میری خیلی خوشحالی و حسابی بازی میکنی .بعد که آرتین به اصطلاح یخش باز شد دیگه چلوندیش بدون شرح قبل از اینکه بریم مهمونی عکاسا میان واسه عکاسی از پرنسس ما وقتی میریم پارک به بچه های دیگه میگی با من دوست میشی دوستم . بعضی وقت ها با ناراحتی میای پیش من و میگی با من دوست نشدن مامان میگن تو چوچولویی (با لحجه شیرین خودت) یه موقع ها بچه ها تو پارک که می د...
26 تير 1395

تابستون 94 با آترین

هرروز كه ميگذره و بزرگتر ميشي كارات شيرينتر و قشنگتره ، حالا مرحله ي ديگه اي از زندگيته هر روز يه كار جديد   حرف جديد   يه موقعها با بابايي ديگه ميچلونيمت تازگيا ميريم بيرون هر چي مي بيني ميگي من ميخوام  مثل اين يكي بعضي وقتا دلت ميخواد كارايي كه كوچيكتر بودي نكردي و الان انجام بدي خيلي دوست داري تو كاراي خونه به من كمك كني يه روز كه داشتم كتلت درست مي كردم مسئوليت همزدنشو به تو دادم تو هم كه كل خونرو با كتلت يكي كردي چي بگم از سينك ظرفشويي كه جايگاه هر روزته و همش ميگي مامان مايع، تو روز بيشتر از صد دفعه دستاتو مي شوري و ظرفاروهم كمكم مي شوري هر اسباب بازي كه مي خري بايد تا صبح ...
10 مهر 1394

آترين من دو سالش تموم شد

واي اصلا باورم نميشه دخترم2سالشم تموم شد آخه تو كي بزرگ شدي ... روزها مثل برق ميگذره ،جلو چشم من قد ميكشي، بزرگ ميشي، منم لذتشو ميبرم. هر لحظه پيشرفتتو  مي‌بينم يه روز قبل از عروسي عمو منصور رفتيم خونه خاله ساناز ، خيلي مودب نشستي ازت عكس بندازم هنوزم مثل وقتي كوچيكتر بودي بستني دوست داري و همه جارو پر بستني مي كني يه روز ديدم صدايي نمياد نگرانت شدم اومدم پيشت ديدم تمام بدن و خونرو پر بستني كردي نمي دونستم بخندم يا دعوات كنم چي بگم از پفك خوردنت، صداي نايلونشو مي شنوي سريع خودتو مي رسوني و مي گي به به ايخوام مثل آدم بزرگاي(نه چندان تميز) دستاتو با دهنت تميز مي كني چهارشنبه سوري مثل هر سال خونه ...
18 فروردين 1394

23 ماهگي

اين روزا سرمون خيلي شلوغه و با هم سرگرميم وقت نكردم به وبلاگت سربزنم از كجا شروع كنيم دايي رو خيلي خوب تلفظ مي كني به عمو مي گي عامو به پارك مي گي پاك ايشدله  وقتي بايد بري دستشويي كارتون مورد علاقت بره ناقلا و تام و جري  - وقتي مي گم آترين بريم كارتون مي گي ببيي ببيي از بس ازت پرسيديم اسمت چيه و گفتي آتين ، ديگه به همه حتي به منم مي گي آتين يه روز كه من خونه نبودم بابا محسن مي گه صيح كه از خواب بيدار شدي دستمال و برداشتي شروع كردي به تميز كردن خونه   طبق عادت من امان از روزي كه يه بچه هم سن خودت ببيني ، مي خواي بغلش كني و بچلوني كه به مامانش مي گم بچتو بردار دربرو  پارك...
12 اسفند 1393

20 ماهگی

این ماه خیلی پیشرفت داشتی عزیزم عزیزم ماشاالله اینقدر باهوشی و مهربون اصلا احساس تنهایی نمی کنم یعنی تا شب که بابایی می یاد حسابی سرم با تو گرمه و اینقدر قشنگ با من حرف می زنی و همه چیو متوجه میشی احساس می کنم یه ادم بزرگ مثل خودم کنارمه. خیلی خوشحالم که خدا یه دختر خوب و مهربون بهم داده     خدایا شکرت ااول از خوراکیهایی که خیلی دوست داری بگم  لیمو شیرین که وقتی برات قارچ می کنم خودت آبشو می گیری و می خوری معجون خونگی ، که عصر که از خواب بیدار می شی دنبال عصرونه ای    به به  بستنی ، عزیزم الان که زمستونه اصلا بهت بستنی نمی دم ولی یدونه تو فریزر مونده بود بهت دادم خیلی خوشحال شدی   &nbs...
18 آذر 1393

19 ماهگی

گل دخترم 19 ماهه شد مبارکه مبارک اول بگم از کلمات قشنگی که تازه یاد گرفتی دوغ . داغ ، ترش که می گی توش ، ماما ، دد ، بهت می گم نی نی چجوری گریه می کنه ادای گریه در می یاری این ماه ، ماه گردش بود دو روز رفتیم خونه دایی مجید با امیرهادی کلی بازی کردی  عاشق بچه هایی   یه روزم رفتیم خونه خاله حمیده ، مامان جون هر کاری تو خونه می کنم شما هم دوست داری انجام بدی مثل جارو دستی کشیدن خونه خاله هم  دوست داشتی کمک کنی  یه روز رفتیم خونه خاله اعظم ، خاله یه عروسک بزرگ داره شما هم اول که دیدیش خیلی ذوق کردی و خاله با هزار زحمت از اتاق هانیه واست آورد خونه خاله حسابی شیطونی کردی همه اسباب بازیهای هانیرو...
20 آبان 1393

18 ماهگی

آترین جون  یک ماه بزرگتر شدی و کلی شیرینتر شدی یه عالمه کارای قشنگ می کنی و روزای قشنگ واسه ما می سازی کم کم  به حرف زدن افتادی مثلا به توپ می گی توپی به اب می گی  آبی به دایی می گی دا بهت می گم کلاهو کجا می زارن دستاتو می ذاری رو سرت تازه وقتی آهنگ شاد می زاریم با انگشتای کوچیکت واسمون بشکن می زنی ولی کاملا بی صدا یه شب که با بابایی رفتیم امامزاده صالح من وقتی از زیارت برگشتم دیدم وسط صحن رو زمین داری  قلط می زنی  کلی ماچت کردم و این عکسم انداختیم  یه روز با عمو منصور و عمو مجید(عموی بابا محسن) جلو در خونه عمو منصور ، منتظری بیاد بریم بازار رستوران مسلم ناهار بخوریم وقتی می برمت پارک و...
18 مهر 1393