آترینآترین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آترین مامان و بابا

اترین و اولین شب یلدا

آترین خانم امسال2 تا شب یلدا داشتی اولی جمعه شب بود که باباجون و خاله هات اومدن که برات یلدایی بیارن خیلی بهت خوش گذشت  حسابی شیطونی کردی هر چی انار بود رو زمین ریختی و آجیلارو پخش و پلا می کردی خاله حمیده بلوز خوشگل برات آورد و خاله مریم یه عروسک بامزه شب دوم رفتیم خونه بابابزرگ یعنی بابای بابایی اونجا هم کلی عکس ازت انداختیم ...
5 بهمن 1392

اولین رستوران و فرحزاد اترین

امروز جمعه 8 ادر  با عمو منصور و زن عمو اول رفتیم رستوران منصور بعد رفتیم فرحزاد تو بیرونو خیلی دوست داری از اون بیشتر ماشبن سواریو. چون تا می شینی تو ماشین لالا می کنی چون تا  الان نمی تونستی بشینی ما هیچوقت رستوران نمی بردیمت یا جاهای سرد ، ولی امروز دلو زدیم به دریا بردیمت بیرون توام که مامانی عاشق تفریحی و ددر ...
4 بهمن 1392

تولد آترین کوچولو

اترینم 15 روز از عید گذشته،مامانی حالش زیاد خوب نیود ،رفت دکتر که سرم بزنه گفتند کوچولوی خوشگلتون دوست داره زودتر به دنیا بیاد،.این روز بهترین روز زندگی مامان و باباست.   ساعت 1 ظهر به دنیای مامان و بابا  اومدی. وای چه روز خوبی  بود، چه حس عجیبی بود  از دکترت پرسیدم نی نیم سالمه گفت بلللله فقط لپ و مو داره موچ گنده       ...
17 آبان 1392

منتخب عکسهای آترین

    اصلا دوست نداری موهاتو ببندم . به زور بستم.الانم عصبانی هستی   اولین باری که سوار روروک شدی   بدون شرح      ...
16 آبان 1392

آترین در تولد دوستش آریسا

آترین  و دوست خوبش آریسا /دختر خاله سمیه/ این یه عکسو به زور کنار هم ازتون گرفتیم. ایشاالله بعدها دوستای خبلی خوبی واسه هم می شید اینم یه عکس سلطنتی از شما ...
16 آبان 1392

پایان 7 ماهگی آترین

اینجا مامان 11 شبه ، خواب تو چشمات موج می زنه ولی فدات بشم که خنده از لبات نمی افته، تازه 1 دندونه کوچولوتم معلومه آترین  و بابایی با پشت صحنه مامانی آترین هویج به دهن خوابش برده، ولی ازش می گیری گریه می کنه وقتی آترین خودشو تو آینه می بینه ...
16 آبان 1392

جونه زدن اولین مروارید آترین کوچولو

امروز بیست و یکم مهرماه، صبح که داشتم باهات بازی می کردم یه سفیدی خیلی کوچولو رو لثه هات دیدم دقت کردم، دیدم دندونه، وای از خوشحالی گریه ام گرفت. حالا همش  بهونه می گیری،بغل می خوای،دستمو می کشی طرفت که بخوری . امروزم همش می خواستی کنترل tv رو بخوری خیلی ام گیر دادم از دندونت عکس بندازم اینکارو کردی. تصمیم گرفتم فردا صبح آش دندونیتو درست کنم که ایشاالله راحت و بدون درد دندونا دربیاری این عکساتم وقتی داشتیم می رفتیم آش دندونیتو به مامان بزرگ اینا بدیم گرفتیم  اینم اش دندونیه خوشمزته  ا ...
14 آبان 1392

خلوت آترین

 تنهایی با خودت بازی می کردی .و دوست نداشتی کسی خلوتتو به هم بزنه اینجا هم خوابت می اومد     ...
14 آبان 1392