آترینآترین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آترین مامان و بابا

11 ماهگی

 این روزها اینقدر شیرینی که حد نداره روزی صد دفعه می خوریمت کارهات هر روز شیرینتر از روز قبل، نمک خونه ای، شیرینیه خونه ای، هر روز با بابایی می گیم آخخخخخه چققققدر تو جیگری شیطنت که دیگه حد نداره، اصلا نمی شه یه لحظه ازت غافل شد، وقتی ساکتی می گم ای وای الان یه جا داره خرابکاری می کنه   آترین در حال مثلا مرتب کردن کشوهاش از پیشیت هم می ترسی هم دوسش داری ، ولی خیلی باهاش حرف داری اینجا یواشکی حرفاتونو گوش می کردم،با اجازه عاشق تلویزیون و باند و کلا سیستم برقی هر وقت می یام این حالتی   فدات بشم که با مامان قایم موشک بازی هم می کنی . روز اول فکر نمی کردم اینجا باشی خیلی ترسیدم    ...
5 اسفند 1392

آترین در سرزمین عجایب

یه روز زمستونی در سرزمین عجایب قربومن برم که با تعجب به وسایل بازی نگاه می کردی از بعضی بازیها یه کوچولو می ترسیدی ولی وقتی شوق بچه های دیگرو می دیدی توهنم خوشت می اومد. وایکه می میرم  واسه کنجکاویات ...
4 اسفند 1392

اترین و دوستش آرتین

اترین کوچولو امروز یه دوست دیگه پیدا کرده نی نی خاله شیرین امروزبا مامانی رفتیم بعد از 3 ماه که از تولد آرتین کوچولو گذشته بود رفتیم خونه خاله شیرین  از در که وارو شدیم  چشمت به روروک ارتین خورد که شبیه مال خودته کلی دوق کردی ارتین کوچولو 5 ماه از شما کوچیکتره ولی ماشاالله حسابی شیطونه، توام با تعجب بهش نگاه می کردی         ...
10 بهمن 1392

آترین و محمود اباد شمال دیماه 92

اومدی شمال با مامان و بابا دومین بار دریا رو می بینی وقتی 5 ماهت بود هم اومدیم ولی اونموقع خیلی کوچیک بودی وچون توشهریور بود و گرم کلافه می شی ولی لین روزخیلی بهت خوش گذشت و حسابی دریا رو دیدی.چون سه نفر بیشتر نبودیم کسی هم نبود ازمون عکس 3 نفره بندازه مجبور شدیم این مدلی عکسارو بندازیم  این عکسای تو ویلاست که آتیش می سوزوندی   ...
10 بهمن 1392

آترین و دوستاش

روز جمعه 4 بهمن ماه 92 رفتیم خونه مادرجون اونجا سه تا مهمون کوچولو داشتند وای تو خیلی خوشحال بودی اول اینکه اونجا نی نی بود همش بهشون نگاه  می کردی و آواز می خوندی بعدش اینکه من هیچوقت بهت میوه کامل نمی دم آخه مامان جون می ترسم خدای نکرده بمونه تو گلوت. ولی امروز به آرزوت رسیدی ببین با چه ذوق و استهایی سیب می خوری . نوش جونت دوستات از راست اولی نورا کوچولو بعد الینا و امیرعلی  ...
10 بهمن 1392

10 ماهگی آترین

این عکس و شب تولد مامانی ازت گرفتیم 24 دیماه 92     یه دونه عکس با کلاه این عکساتم با کلاه زمستونی که از شمال واست خریدیم انداختی    ...
7 بهمن 1392

آغاز شیطنت های آترین خانم

وارد 10 ماهگی که شدی شیطنت هات شروع شد اول سینه خیز دنده عقب می رفتی الان ماشاالله به گردتم نمی رسیم. ای وای تو حمام که اصلا نمی مونی همش می خوای شامپو و هر چی دور و برت هست رو بخوری آخه نمی شه. اینم چهره بعد حمام عاشق عمو پورنگی واست ضبطش کردم وقتی واست می ذارمش دس دسی می کنی و شاد می شی.اصلا رو زمین نمی مونی فقط می خوای بغلت کنیم که هر چی دلت می خواد از  روی درو دیوار بکنیاینم در حال تماشای عمو پرنگ ...
7 بهمن 1392

آترین و پسر خاله ها

یه روز تو ادر ماه که رفتیم خونه خاله فاطی با اریا و آرین (پسر های خاله فاطی) عکس انداختی. اونارو خیلی دوست داری هر وقت ارین و می بینی صورتشو می کشی جلو و دوست داری صورتشو بخوری . اونارم می بینی شروع می کنی آواز خوندن.دوست داری باهاشون حرف بزنی یعنی با زبون خودت باهاشون حرف میزنی اونا هم که عاشق تو هستند و بهت میگن ابجی   تو این عکس پسر عمه پسر خاله هاتم هست  ...
6 بهمن 1392