آترین و دوستاش
روز جمعه 4 بهمن ماه 92 رفتیم خونه مادرجون اونجا سه تا مهمون کوچولو داشتند وای تو خیلی خوشحال بودی اول اینکه اونجا نی نی بود همش بهشون نگاه
می کردی و آواز می خوندی بعدش اینکه من هیچوقت بهت میوه کامل نمی دم آخه مامان جون می ترسم خدای نکرده بمونه تو گلوت. ولی امروز به
آرزوت رسیدی ببین با چه ذوق و استهایی سیب می خوری . نوش جونت
دوستات از راست اولی نورا کوچولو بعد الینا و امیرعلی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی