20 ماهگی

این ماه خیلی پیشرفت داشتی عزیزم

عزیزم ماشاالله اینقدر باهوشی و مهربون اصلا احساس تنهایی نمی کنم یعنی تا شب که بابایی می یاد حسابی سرم با تو گرمه و اینقدر قشنگ با من حرف می زنی

و همه چیو متوجه میشی احساس می کنم یه ادم بزرگ مثل خودم کنارمه.

خیلی خوشحالم که خدا یه دختر خوب و مهربون بهم داده     خدایا شکرت

ااول از خوراکیهایی که خیلی دوست داری بگم 

لیمو شیرین که وقتی برات قارچ می کنم خودت آبشو می گیری و می خوری

معجون خونگی ، که عصر که از خواب بیدار می شی دنبال عصرونه ای    به به

 بستنی ، عزیزم الان که زمستونه اصلا بهت بستنی نمی دم ولی یدونه تو فریزر مونده بود بهت دادم خیلی خوشحال شدی    نوش جونت

به شکلات می گی اوشب  ، هر شب که بابا می یاد خونه می ری کیفشو می ریزی بیرون بالاخره یه اوشبب پیدا می کنی    

تفریحات

یه روز با خاله هنگامه و پسرش مهبد کوچولو که 2 سالشه رفتیم شهربازی ، خیلی اونجارو دوست داری وقتی می ریم دیگه بیرون نمی یای گریه می کنی که بمونیم

منم باید با زور بیارمت بیرون

یه شب دیگه با بابا محسن رفتیم دنیای بازی اونجا یه عروسک بردی شب تو ماشین خسته ولی همچنان در حال بازی با عروسکت

 یه روز پاییزی ، گردش نزدیک خونه

دوست داری کاراتو خودت انجام بدی مخصوصا پاکردن کفشاتو هر روز همه کفشا و لباساتو می ریزی وسط خونه لباساتو می پوشی بعصی مواقع

شلواراتم سرت می کنی

تازه عصبانی ام می شی وقتی بهت می خندم

هر روز می ری سراغ روسری مامان همرو سرت می کنی یه موقع هم از من می خوای سرت کنم

اینم تولد 20 ماهگیت 

مادر جون و عمه مهسا هم برات هدیه خریدن اسباب بازیهای قشنگ ظرفهای خاله بازی تا ایشاالله بزرگتر که شدی باهاشون خاله بازی کنی

تو این ماه 2 تا از دندونات دراومد خیلی اذیت شدی 1 روز کامل تب داشتی بدتر از اون تپشت لبت آفت زده بود هر چی می خوردی می گفتی اوف ، اول فکر کردم بخاطر دندونته ، آترینم منو ببخش دیر متوجه شدم نتونستم برات کاری کنم ولی اینو بدون من بخاطرت همه کاری می کنم کوتاهی نمی کنم مگر اینکه ندونم باید چکار کنم .

خیلی خیلی دوست دارم دردونه ی من