آترینآترین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

آترین مامان و بابا

19 ماهگی

گل دخترم 19 ماهه شد مبارکه مبارک اول بگم از کلمات قشنگی که تازه یاد گرفتی دوغ . داغ ، ترش که می گی توش ، ماما ، دد ، بهت می گم نی نی چجوری گریه می کنه ادای گریه در می یاری این ماه ، ماه گردش بود دو روز رفتیم خونه دایی مجید با امیرهادی کلی بازی کردی  عاشق بچه هایی   یه روزم رفتیم خونه خاله حمیده ، مامان جون هر کاری تو خونه می کنم شما هم دوست داری انجام بدی مثل جارو دستی کشیدن خونه خاله هم  دوست داشتی کمک کنی  یه روز رفتیم خونه خاله اعظم ، خاله یه عروسک بزرگ داره شما هم اول که دیدیش خیلی ذوق کردی و خاله با هزار زحمت از اتاق هانیه واست آورد خونه خاله حسابی شیطونی کردی همه اسباب بازیهای هانیرو...
20 آبان 1393

18 ماهگی

آترین جون  یک ماه بزرگتر شدی و کلی شیرینتر شدی یه عالمه کارای قشنگ می کنی و روزای قشنگ واسه ما می سازی کم کم  به حرف زدن افتادی مثلا به توپ می گی توپی به اب می گی  آبی به دایی می گی دا بهت می گم کلاهو کجا می زارن دستاتو می ذاری رو سرت تازه وقتی آهنگ شاد می زاریم با انگشتای کوچیکت واسمون بشکن می زنی ولی کاملا بی صدا یه شب که با بابایی رفتیم امامزاده صالح من وقتی از زیارت برگشتم دیدم وسط صحن رو زمین داری  قلط می زنی  کلی ماچت کردم و این عکسم انداختیم  یه روز با عمو منصور و عمو مجید(عموی بابا محسن) جلو در خونه عمو منصور ، منتظری بیاد بریم بازار رستوران مسلم ناهار بخوریم وقتی می برمت پارک و...
18 مهر 1393

17 ماهگی

همیشه از همه می پرسم یعنی عزیزتر از فرزند وجود داره همه می گن نه، منم به این واقعیت رسیدم که تو دنیا واسه من عزیزترینی وای بابایی اگه بفهمه اونم عزیزه .... این ماه خیلی پیشرفت داشتی آترین چشمات کو    تند تند پلک می زنی آترین لبات کو     زبونتو می یاری بیرون روی لبت آترین دستات کو     دستاتو مثل نانای تکون می دی جوجو می گه   ، تو هم لا اون صدای نازک و دلنشینت می گی   ج ی ک    ج ی ک پیشی می گه      مو مو  هاپو چی می گه    آپ آپ کلاغه می گه    گا گا فدای هوشت بشم 1 بار بیشتر برات نگفته بودم چی بگم از بوس کردنت بعد از کلی التماس لبتو م...
27 مرداد 1393

16 ماهگی

آترین عزیزم امر وز اومدم تا از این روزهات برات بگم درسته که ماشاالله این روزها خیلی شیطون شدی و نفسگیر ولی باهمه این شیطنتات خیلی خیلی ... دوست داریم این ماه خیلی جاها رفتیم می دونی الان که بزرگتر شدی و خودتم دوست داری همش گردش باشیم خیلی بیشتر بیرون بهمون خوش می گذره  منم سعی می کنم همش جاهایی ببرمت که نی نی باشه... یکی از جاهایی که رفتیم و خیلی بهمون خوش گذشت خونه خاله شیرین دوست مامانی بود ، آرتین که از شما 5 ماه کوچیکتره با تعجب بهت نگاه می کرد آخه  مامانی  این روزها زیاد جیغ می زنی یعنی با جیغ به ما می فهمونی چی می خوای جالب اینه مامان آرتین  کوچولو می گه از روزی که رفتید آرتینم جیغ می زنه بدآموزی  داش...
14 مرداد 1393

15 ماهگی

اول اتاق جدیدتو بهت تبریک می گم  خونمونو عوض کردیم اومدیم خونه جدید موقع تمیز کردن و چیدن تو پیش مادرجون بودی وقتی خونه کامل چیده شد اوردیمت، با تعجب به همه جا نگاه  می کردی ، برات عجیب بود اسباب بازیهات تو یه خونه دیگه   مگه می شه  خلاصه چند روز بعد عادت کردی  می ری رو مبلا  و به ما می فهمونی که تشکاشو برداریم تا تو راحت بپری بالا و پایین فقط خودت باید عدا بخوری بدون دخالت دست من اصلا کار کردن من و قبول نداری من می چینم تو می یاری بیرون از اول می چینی وقتی مادر جون داره نماز می خونه میری مهر و می خوری اونم مقنعه نمازشو سرت می کنه ما هم می خوریمت یه روز نشوندمت تو سینک طرف...
6 تير 1393

14 ماهگی

آترین در شهربازی امیر مسواکتو خیلی دوست داری همه جا همراته حتی موقع بازی در حال تماشای برنامه کودک   بابایی یه ماشین کنترلی برات خریده  که خیلی دوسش داری کنترلشو می گیری دستت می ری تو درو دیوار اینجا خونه عمو منصور می رفتی زیر میز آکواریوم و می خواستی که درو روت ببندیم مثل همه کوچولوهای دیگه عذای محبوبت ماکاراتیه نوش جونت عشقم ...
6 تير 1393

13 ماهگی

سلام سلام اترین اومده با یه عالمه شیرین کاری تاتی تاتی وقتی می یای تو پارک نمی شه  آوردت بیرون هر روز عصر بهونه می گیری تا بالاخره بری بیرون ای ددری با هم میریم پارک نزدیک مغازه بابایی زنگ می زنیم اونم  می یاد پیشمون   یه روز که با بابایی رفتیم شهروند آرژانتین آقا عروسکیه وقتی نگاه متعجب تو رو دید خواست باهات عکس بندازه  وقتی تو ماشین می شینی حتما باید پشت فرمون باشی البته خیلی خطرناک، بابایی می زنه کنار تا تو قام قام کنی یه عالمه حرفم با اسباب بازیهات داری  اینم یه خرابکاری دیگه ...
6 تير 1393